سید محمد خاتمی: "وقتی هرکسی به من دسترسی دارد و یا صدا و نظرش را به من می رساند؛ از من می خواهد که بیایم...
من این تشخیص را بر تشخیص خودم ترجیح می دهم."
صادق زیباکلام در روزنامه اعتماد نوشت:
سخنان آیتالله مصباح در مخالفت و حمله بسیار تندشان به اصلاحطلبان از یکسو با دخالتی کمسابقه در کار شورای نگهبان همراه بود و از سوی دیگر با تناقضی آشکار در عقیدهشان پیرامون اصلاحطلبان و اینکه آنان حمایت و پشتوانه مردمیشان را از دست دادهاند. اینکه ایشان میگویند که شورای نگهبان رهبران اصلاحطلب را ردصلاحیت خواهد کرد دقیقا به چه معناست؟ آیا ایشان دارند در حقیقت حکم میدهند که شورای نگهبان باید در صورتی که رهبران اصلاحطلب داوطلب نامزدی ریاستجمهوری شدند آنان را ردصلاحیت کند؟ یا اینکه دارند صرفا احتمال میدهند که ممکن است آنان ردصلاحیت شوند؟فحوای کلام ایشان به گونهیی است که در حقیقت دارند به شورای نگهبان میگویند که یک وقت در ردصلاحیت اصلاحطلبان تردیدی به خود راه ندهید.
چنین پدیدهیی اگر نگفته باشیم کمسابقه، به طور یقین بیسابقه است که یک رهبر روحانی به واسطه موضعگیریهای سیاسی در کار شورای نگهبان دخالت کرده و از آن شورا بخواهد که این فرد یا این یکی را ردصلاحیت کند. فرض همه ما بر آن است که شورای نگهبان تحت تاثیر و نفوذ این یا آن چهره و شخصیت سیاسی یا روحانی تصمیمگیری نکرده و صرفا براساس شواهد، بینات، دلایل و قرائنی که خود به آنها رسیده نامزدی را ردصلاحیت خواهد کرد. موضعگیری آیتالله مصباحیزدی مقدم بر هر امر دیگری خدشه وارد کردن و بیاعتبار کردن نهاد شورای نگهبان است. اما فرض بگیریم که خطاب ایشان به شورای نگهبان مشورتی است و ایشان دارند به شورای نگهبان میگویند که نظرشان آن است که رهبران اصلاحطلب صلاحیت تایید و شرکت در انتخابات را ندارند.
اما فرض بگیریم که خطاب ایشان به شورای نگهبان مشورتی است و ایشان دارند به شورای نگهبان میگویند که نظرشان آن است که رهبران اصلاحطلب صلاحیت تایید و شرکت در انتخابات را ندارند.
سوال اساسی چه از آیتالله مصباح و چه از شورای نگهبان آن است که مگر قرار نیست که شورای نگهبان طبق قوانین و حسب مستندات و ادله ردصلاحیت کند؟ اگر قرار شود که ادله، مستندات و قانون ملاک قرار گیرد، به استناد کدام دلیل یا دلایل رهبران اصلاحطلب باید ردصلاحیت شوند؟ از جناب مصباحیزدی یا شورای نگهبان باید پرسید آن جرم و تخلفی که رهبران اصلاحطلب مرتکب شدهاند کدام است که به موجب آن صلاحیت شرکت در انتخابات را از دست دادهاند؟ واقعیت تلخ آن است که شورای نگهبان در مواردی در گذشته نامزدهایی را اعم از داوطلب نمایندگی برای مجلس یا ریاستجمهوری ردصلاحیت کرده و هر چقدر هم که داوطلب اصرار ورزیده که آن شورا دلایل ردصلاحیت وی را ذکر کند، شورای نگهبان هیچ پاسخی نداده است.
در مواردی به این دلیل بسنده کرده که به واسطه حفظ آبرو و حیثیت داوطلب از اعلام دلایل خودداری میکنند و زمانی که داوطلب با اصرار خواستار آن شده که نگرانی از بابت از بین رفتن آبرو و حیثیت او نداشته و از شورای نگهبان میخواهد که آن شورا دلایل و مستندات قانونی ردصلاحیت وی را در معرض افکار عمومی قرار دهد، شورای محترم نگهبان اساسا هیچ پاسخی نداده است.
به نظر میرسد که متاسفانه مساله تایید صلاحیت به تدریج دارد بدل میشود به یک اهرم یا مکانیزمی که براساس آن ما با هرکس که موافق نیستیم وی را ردصلاحیت میکنیم. این گونه برخورد کردن شورای نگهبان که مخالفان، منتقدان و ناراضیان را از حق شرکت در انتخابات محروم میسازد در تضاد و تناقضی بنیادی با اساس و مبنای مردمسالاری قرار میگیرد.
ابتداییترین، اولیهترین و بنیادیترین اساس مردمسالاری آن است که مردم بتوانند آزادانه به هر نامزدی که مورد نظرشان است رای دهند. با هر بهانهای، با هر صلاح و مصلحتی و به هر شکل و صورتی و به هر دلیلی که این اصل بنیادی و مبنایی مردمسالاری خدشهدار شود و مردم نتوانند به فرد و افرادی که تمایل دارند رای بدهند، اطلاق لفظ مردمسالاری به آن نظام سیاسی با دشواری روبهرو میشود. چرا که این دیگر مردم نیستند که انتخاب میکنند بلکه یک نهاد و یک مرجع دیگری به مردم دارد میگوید که شما نمیدانید، عقلتان نمیرسد و خیر و صلاح شما در این است که به این فرد یا آن یکی که ما میگوییم رای دهید و آن نامزدی که خیر و صلاح شما در انتخاب وی نبوده را کنار گذاشتهایم.
اما درباره این فقره که جناب مصباح میفرمایند مردم از اصلاحطلبان برگشتهاند و آنان دیگر محبوبیت و مقبولیتی در بین طرفدارانشان ندارند، فقط به ذکر یک نکته بسنده میشود. اگر آیتالله مصباح به واقع اینقدر مطمئن هستند که اصلاحطلبان محبوبیت خود را از دست دادهاند و مردم از آنان برگشتهاند، پس چرا از طریق مکانیزم ردصلاحیت میخواهند جلوی ورود آنان را بگیرند؟ شما که مطمئن هستید اصلاحطلبان محبوبیت و مقبولیت خود را از دست دادهاند پس چرا این همه نگران حضور آن در انتخابات پیش رو هستند؟
هشتاد و پنج نفر از فعالان دانشجویی پیشین و فعلی دانشگاههای سراسر کشور با ارسال نامهای خطاب به آقای خاتمی، رئیس جمهور پیشین کشور از او درخواست کردند تا در انتخابات آتی ریاست جمهوری به عنوان نامزد وارد رقابت شود. متن این نامه به شرح زیر است:
|
این روزها در گیر داد یکی از موانع آیندم قرار دارم.
همه در مقابلم ایستاده اند با زور،نفوذ و لابی های قدرت !
به خیال به زانو در آوردن من!
به شوق خم کردن قامتم به نشانه تعظیم !
به امید شکستن شرافتم ؛قلمم.....
اما مخالفان من راه را اشتباه رفته اند!
مرا هنوز هم نشناخته اند...
در خیال خام خود گمان میکنند قله ها را پیموده اند و اکنون در نزدیکی بام آن قرار دارند ، اما افسوس که شخصیت و اقتدار آنان پی در پی در برابر وجدان های ملت در حال سقوط است و من نیز در برابر این قدرت عظیم غوغاگر یک دست تنها لبخندی بر لب دارم و به آینده نچندان دور امیدوارم چون من خدایی دارم که آنان در کیش خود ندارند...
شب ندارد سر خواب / شاخ مایوس یکی پیچک خشک
پنجه بر شیشه ی در میساید / من ندارم سر یاس
زیر بی حوصلگی های شب، ازدورادور
ضرب آهسته پاهای کسی می آید .
آنان که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند،
آنان که از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند،
آنان که به من بی اعتنایی کردند به من صبر و تحمل آموختند،
آنان که به من خوبی کردند به من مهر و صفا و دوستی آموختند.
پس خدایا،
به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما...
شهید مصطفی چمران
آقو ما به دنیا اومدیم انقلاب شد, حرف زدیم جنگ شد
راه رفتیم کودتا شد, رفتیم مدرسه جنگ تموم شد
درس خوندیم هی نظاموی آموزشی عوض شد
رفتیم دانشگاه کنکور ول شد,رفتیم سربازی معافیت آزاد شد, رفتیم سرکار مملکت تحریم شد ,خواستیم ازدواج کنیم طلا گرون شد
گفتیم بریم خارج پاسپورتمون دی پرت شد, الانم اینترپل دنبالمونه
هه هه هه هه یعنی له لهما!
با این شرایط که پیش میره آقو فکر کنم مشکل از ما باشه اگه بمیریم شاید دنیا بهشت شد هه هه هه...
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز ,
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!
دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست,
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!
چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ;
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟
مرحوم مهندس محمد رضا باقری در سال 1335 هجری شمسی در نجف آباد یاسوج متولد و دوران کودکی را در خانواده ای اصیل،فرهنگی و مذهبی در دامن مادر با تقوا و نیکوکار و پدری معلم و متعهد سپری نمود.سپس برای تلمذ علم و دانش درمکتب پدر شروع به علم آموزی نمود و دوران دبیرستان را نیز در یاسوج وشیراز در سال 1353 در رشته دیپلم طبیعی به اتمام رساند.
در همان سال در کنکور سراسری شرکت و در رشته کشاورزی (زراعت و اصلاح نباتات) قبول و در سال 58نیز فاغ التحصیل گردید.در طول چها ر سال دانشگاه فعالانه در انجمن اسلامی به صیانت از اسلام و ارزشهای دانشگاه پرداخت بطوریکه بارها مورد خشم و غضب عوامل رژیم قرار گرفت .
با پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به شور و شوق انقلابی که داشت با همکاری تعدادی از دوستان به فرمان حضرت امام (ره )اقدام به راه اندازی نهاد انقلابی جهاد سازندگی در استان نمود که تا قبل از وفاتش بطور مستمربا این نهاد همکاری داشته و در مشاغلی نیز ایفای وظیفه نمودند.
شادروان مهندس باقری در آذرماه 72 مقطع کارشناسی ارشد را با کسب درجه عالی در رشته مرتعداری در دانشگاه تهران به اتمام رساند که پس از آن بلافاصله بنابر تشخیص هیات ممیزه اداره کل تحقیقات جهاد بعنوان پژوهشیار پایه 1 به عضویت هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشورو معاونت اداری مالی این سازمان درامد وسرانجام در 15 فروردین 1373 در محل کار بر اثر سکته مغزی جان به جان آفرین تسلیم کرد تا غروب پانزده فروردین را برای همیشه بعنوان غروبی تلخ و جانکاه در تاریخ زندگی خانوادگی اش و همکارانش به ثبت برساند.روحش شاد و یادش همیشه جاوید باد.
سوابق کاری:
مسئولیت کمیته های کشاورزی،آب و دام جهادسازندگی استان کهگیلویه و بویراحمد. -
معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یاسوج. -
سرپرستی اداره کل منابع طبیعی استان کهگیلویه و بویراحمد. -
. عضویت مستمر در شورای سیاستگذاری کشاورزی و عشایر استان -
مسئولیت مستقیم در تهیه طرحهای جامع مرتعداری یاسوج و گچساران با همکاری دانشگاه تهران. -
مسئولیت تیم برنامهریزی علوفه کشور در اولین برنامه پنجساله وزارت جهادسازندگی. -
تدریس در مجتمع آموزش عالی و دانشگاهآزاد یاسوج . -
معاونت اداری مالی سازمان جنگلها و مراتع کشور. -
گاهی دلت میگیرد!
بی آنکه بدانی پایان این دل تنگی به کجا می انجامد ، اما ...
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ؛ آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریا ی من بودی آغوش واکن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد!